عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 17:36 :: نويسنده : ستایش
خدایا جای سوره ای بنام عشق در قرآنت خالیست که اینگونه آغاز شود: **بنام آنکه اگر حکم کند محکومم** و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرحمی نمیابی... دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 17:27 :: نويسنده : ستایش
رو برگردوندی از تنها عشقت دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 16:41 :: نويسنده : ستایش
یــک وقتـــــایــی تــو زنــدگــــی وجـــــود داره،
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 16:37 :: نويسنده : ستایش
شاید این ارامش را دیگر تــــــجربه نکنم
پس سکوت کن به احـــترام ا ین ارامش دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : ستایش
سلام ای کاش فقط یه ذره محبتی که من همیشه حس میکردم داری رو تو وجودت دیده بودم ای کاش اینهمه تو متن قبلی حرف کم وزیادواسم نفرستاده بودی ای کاش بااون حرفات یه خانواده رو اینجوری سرگردون نکرده بودی هر چی بود گذشت خدا ..................
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 21:52 :: نويسنده : ستایش
ای تویی که میگی عاشقم تا حالا عاشق چنتا بودی ؟ اگه میگی عاشق یک نفر بودم و هستم بدون که عاشقی اگه میگی عاشق چنتای شدم بدون که یا عشق اولت خراب یا بی معرفت بوده یا خودت کاری کردی که این چنین شده چون از نظر من عشق فقط یک بار است فقط یک بار ![]() یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : ستایش
گلم هر وقت روزگار با ما نبود و ما را از هم جدا کرد گریه نکن. وقتی که غروب شد به یاد من دلت نگیره . چون من طاقت دل تنگی و گریه تو را ندارم .می دونم حتما روزگار پیش ما شرمنده میشه . پس گلم تا اون روز ازت می خواهم که صبور باشی ازت می خوام سنگ دل نشی به یاد من باشی شاید با دیدن دوباره هم قلبامون مثل گذشته عاشق عاقش بشه یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : ستایش
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 21:5 :: نويسنده : ستایش
پس از رفتنت آرزوهايم را دفن خواهم کرد. دفتر خاطراتم را به آب خواهم انداخت و قاب عکس اتاقم را به پستوي زمان خواهم سپرد...نبودنت را باور خواهم کرد و اجازه ورود هيچ نگاهي را به رويا هايم نخواهم داد.اين را قول مي دهم یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : ستایش
حرف دلقلم برداشتم تا عشق و دنيا را معنا كنم عشق و دنيايي كه هر لحظه اش خاطره ايست به هر طرف نگريستم غمي ديدم به هر جهت نگاه كردم غصه اي بود به بزرگي صخره ! دنيا بود ، غم بود ، عشق بود ، من بودم و قلم قلم مي گريست و من اشك مي ريختم قلم ناله مي كرد و من فرياد مي زدم چه مي توان كرد ؟ قسم خوردم كه دنيا و غمهايش را فراموش كنم ولي نمي شد دلم مي خواست قلم را بشكنم تا ديگر ننويسد تا ديگر از سياهي قلم اثري نماند ، اما نتوانستم چون قلم مرا شكست و اشكهايم را جاري كرد باز سكوت كردم باز هم با قلم ، غم عشق و زندگي را نوشتم باز در سكوت تاريك خود ، اشك ريختم ! و در تاريكي شبهاي بي ستاره ي قلبم ، جان دادم موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |