عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 23:52 :: نويسنده : ستایش
با اشک چشمم نوشتم دوستت دارم باور نکردي که اشک چشمم ست, به خيسي چشمانم باور نداشتي. با خون قلبم نوشتم عاشقانه ميپرستمت بازم باور ت نشد که خون قلبم ست . نمي خواستم ببيني تا در لحظه آخر زندگيم لبخندت رو ببينم به ناچار دست خوني ام را نشان دادم و تو باور کردي و خيره خون قلبم را که جاري بود نظاره کردي ولي لحظه ايي بود که چشمانم را براي هميشه بستم و اين هم برايم کافي ست براي يکبار چشمان خيره ات را به قلبم ديدم و هنگام مردنم با حضور تو و عشق تو مردم. مرگ هم با عشق زيبا ست. ديدن تو عشق تو برايم يک رويا شده آرزومه که لااقل هنگام مرگ تو را ببينم براي آخرين بار شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : ستایش
قلبم را شکستی اما صدای فریادم را نشنیدی.
چه بی صدا شکست قلبی که عاشق تو بود. چه بی ریا گذشت لحظه هایی که به عشق تو بود. قلب شکسته ای که زیر پاهایت بود را ندیدی ، صدای شکستن قلبم چه بی صدا بود. صدای ناله دلم چه بی نوا بود ، درد دلهای ناگفته در دلم چه بی زبان بود. قلبم را به بازی گرفتی اما نمیدانستی که بازی سرشکستن دارد . چه با هیاهو به قلبم آمدی و چه آرام از قلبم رفتی ، هنگام آمدنت عاشقانه با من درد دل میکردی و هنگام رفتنت تنها با یک سکوت به صدای گریه هایم گوش میکردی. تصویر رفتنت بر روی قلب شکسته ام نقش بسته ، و آواز رفتنت در فضای غمگین صحنه عشق پیچیده. آنگاه که صحنه عشق خالی از تصویر تو است ، دل من نیز در پی فرار از دام تنهایی است. باور میکنم که اسیرم ، اینبار اسیر تنهایی . اما باور نمیکنم که رفته ای و بار سفر را بسته ای ، و شعر جدایی را برایم نوشته ای و لای کتاب قصه عشقمان گذاشته ای. چه قصه تلخی بود ، قبلا آن را خوانده بودم اما باور نکرده بودم ، نمیدانستم سرنوشت ما نیز مانند یک قصه تلخ است. قلبم را شکستی اما رنگ التماس چشمهایم را ندیدی ، آن شعر عاشقانه ای که به عشق تو سروده بودم را نخواندی. صحنه عشق را خالی کردی و تصویر رفتنت را همراه با یک قلب شکسته جا گذاشتی. شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : ستایش
تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است « همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت داشتم جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : ستایش
کم کم ياد خواهي گرفت تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست و زنجير کردن يک روح را اينکه عشق تکيه کردن نيست و رفاقت، اطمينان خاطر و ياد ميگيري که بوسهها قرارداد نيستند و هديهها، معني عهد و پيمان نميدهند ..
کم کم ياد مي گيري که حتي نور خورشيد هم ميسوزاند اگر زياد آفتاب بگيري بايد باغ ِ خودت را پرورش دهي به جاي اينکه منتظر کسي باشي تا برايت گل بياورد .. ياد ميگيري که ميتواني تحمل کني که محکم باشي پاي هر خداحافظي ياد ميگيري که خيلي می ارزی ... جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 23:45 :: نويسنده : ستایش
اصلا" فایده نداره ! چقدررر دلـــــــــــــــــم گـــرفته امـــــــروووووووووززز !!! جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : ستایش
بی تو نه کار دنیا لنگ می مونه سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : ستایش
روزگار ما:روزگار ما وفا با ما نداشت.طاقت خوشبختی دل مارو نداشت .پیش پای ما سنگی گذاشت.بی خبر از ما پروا نداشت.آخر این قصه بودوبس.حسرت و رنج وفراوان بود وبس.........؟؟؟ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : ستایش
ای دوستای بی معرفت گذشته یعنی اینقدر بدی دیدین ازم یه سر نمیزنین تو وبلاگم ای دنیا ببین یروز اینجا پر از خنده و شادی بود و با اشتیاق مطلب میزاشتم ولی الان به یه امیدی که شاید بچه های گذشته یه سر اینجا میزنن میام ولی هرگز یه سر نمیزنن ای دوست بدان هیچ کس نتونست جاتو بگیره دلم نمی خواست که بری رفتی و سرنوشتتو عوض کردی ولی هنوز اتیشی که به دل زدی خاموش نشده الهی سرت بیاد تا ببینی چه میکشم گریه کن اون دیگه رفته گریه کن ته خطه عشق تو دیگه رفته
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : ستایش
دلم برات تنگ شده عشقم کجایی چرا یسر به وبلاگم نمیزنی دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 21:11 :: نويسنده : ستایش
یادته میگفتی هیچ وقت
نمیخوام اشکات بریزه..قطره های روی گونه ت
همیشه واسم عزیزه..حالا تو کجایی اینبار..
ببینی دلم گرفته...ببینی نیستی چه جوری
زندگیم و غم گرفته..قطره قطره دارم آب میشم و میسوزم و نیستی
هفته هفته ها میرن چشم به در میدوزم و نیستیوقتی نیستی بی تو هر ثانیه از حسرت میمیره
یاد شونه های گرمت هیچ وقت از یادم نمیرهمن و خاطرات با تو بودن و هر شب بیداری
من و اون لحظه ای که گفتی دیگه دوسم نداریتو که میدونستی یک لحظه نباشی من میمیرمچرا تو میری و دستام و توی حسرت میذاری
![]() هفته هفته ها میرن چشم به در میدوزم و نیستی
وقتی نیستی بی تو هر ثانیه از حسرت میمیره
یاد شونه های گرمت هیچ وقت از یادم نمیره
پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : ستایش
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق وسکوت تو جواب همه مسئله هاست پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 1:59 :: نويسنده : ستایش
ذلم میخواد یه جوری زندگی کنم که آدما بهش میگن عجیب!!! ....
فقط با تـــــــو حرف بزنم فقط واسه تـــــــو دعا کنم دستم فقط تودست تـــــــو باشه فقط تـــــــو صدام کنی فقط مال تــــــــو باشم فقط برای تـــــــــو بمیرم بجاش تــــــــــــــو٬هم فقط مال من باشی فقط به تـــــــو سلام کنم پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 1:57 :: نويسنده : ستایش
دوری از این دیده اما باز یادت میکنم
حرمت این اشنایی فرش راهت میکنم در فراقت غم حصار خنده هایم راشکست بازهم از انتهای دل صدایت میکنم ......... خدایا دوستش میدارم تاتو هستی تا حجت توهست وتا قول من هست ........ تا خودم هستم ..................وتاوقتی که تو مانند او نخواهی افرید .............اگرچه اونداشته باشد ..... پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : ستایش
گاهی كه دلم...
به اندازه ی تمام غروبها می گیرد... چشمهایم را فراموش می كنم... اما دریغ كه گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند... من از تراكم سیاه ابرها می ترسم و هیچ كس... مهربانتر از گنجشكهای كوچك كوچه های كودكی ام نیست... و كسی دلهره های بزرگ قلب كوچكم را نمی شناسد... و یا كابوسهای شبانه ام را نمی داند... با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست... از دل هر كوه كوره راهی می گذرد... و هر اقیانوس به ساحلی می رسد... و شبی نیست كه طلوع سپیده ای در پایانش نباشد... از چهار فصل دست كم یكی كه بهار است...من هنــوز تورا دارم....
موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |