عاشقانه دوستان عزیز اگر وقت کردید رویه تبلیغات کلیک کنید بزارید کامل باز شه بعد ببندید ممنون از همگیتون نظر یادتون نره |
|||
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : ستایش
خداوندا ،
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : ستایش
بزن باران ، بزن بر دل که محتاجم به باریدن بزن تا اشک چشمانم ، در آمیزند با دیدن بزن بر من ، بشوی از تن ، غبار خستگی ها را بزن تا جان بگیرم من ، که بیمارم ز خشکیدن بزن باران که بی تابم از این عشق و پریشانی بزن تا شاید از عشقم ، ببینم عشق و خندیدن بزن تا دل شود سیراب از این عطشانی و هر دم بگوید من شدم آزاد از این ترس و هراسیدن بزن بر آتش عشقم ، خنک کن این دل سوزان که این طوفان بیفزاید ، به شعله های نالیدن بزن ، این عشق پنهانی نشاید در نهان گفتن بزن باران ، بزن بر دل که محتاجم به باریدن
راستی از دل من چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : ستایش
باید فراموشت کنم !!!!!!!!!!!!!! چندیست تمرین می کنم !!!!!!!!!!!!! من می توانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ می شود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آرام تلقین می کنم حالم ، نه اصلا خوب نیست شاید بعد بهتر شود فکری برای این دل آرام غمگین می کنم باور ندارم می روی و برنمی گردی همین !!!!!!!!!!!!! خود را برای درک این مسئله ، صد بار تحسین می کنم کم کم ز یادم بروی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این جمله را با تلخی اش صد بار تلقین می کنم جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : ستایش
خدایا ! در این لحظات سخت که برایم شبیه جان دادن است ، مرا دریاب که جز تو مأمنی مرا نیست ، خدایا ! میخواستم دردم را به عزیزت بگویم همو که تو او را محرم اسرارم کردی ، ولی او کلبه احزان مرا « کسی » نامید ، مگر من حرم امن خود را به غیر از عزیز تو به روی کسی گشوده ام و اگر از او ناامید شوم تو خوب میدانی به در دیگری رو نخواهم کرد . با دل خونین اما لب خندان رفتم ، خدایا ! چه صادقانه میخواستم دردم را بگوییم ولی نشد. از هر دری گفتم ولی نشد ، من دردم را بازگرداندم از پیش عزیز تو و اکنون به درگاه خودت آوردم واگر از خزانه غیب خود مرا در نیابی از این همه درد که بندهای بدن مرا از هم گسسته خواهم مرد. جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 13:59 :: نويسنده : ستایش
در پی جای خالی آغوشم به دنبال تو میگردم که نگاهت ، نفس ات ، برایم بوی خدا را دارد. جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : ستایش
خدایا دیگر شوق نوشتن ندارم اصلا من برای چه کسی می نویسم؟ چه کسی قدر این احساس پاک مرا میداند ؟ چه کسی این واژه های پرحس وحال مرا میخواند ؟ من دگر خسته شدم ، دل من پیر شده او که چهره اش در ذهن من تبدیل به یک سایه شده وقتی می گویم دل من تنگ شده وقتی می گویم همین امشب سری بزن خدایا چه کسی می خواند ؟ خدایا به چه کسی می گویم ، به خودم یا به او؟؟؟؟ خدایا او شعر مرا می خواند ؟ دل او تنگ شده ؟؟؟ جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : ستایش
من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دور اندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتنم دل شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش گر چه تو تنهاتر از من می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 13:53 :: نويسنده : ستایش
آمد اما بی صدا خندید و رفت ... جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 12:51 :: نويسنده : ستایش
یادگرفته ام وقتی تو نیستی با رویاهای تو باشم یاد گرفته ام وقتی تو نیستی در خلوت خود گریه کنم یاد گرفته ام وقتی تو نیستی به تنهایی به افق نگاه کنم یاد گرفته ام وقتی تو نیستی به جای خالی دستهایت در دستهایم نگاه کنم یاد گرفته ام وقتی تو نیستی صدای نفس هایت را زمزمه کنم یاد گرفته ام ...... وقتی تو نیستی من چه کارها یاد گرفته ام !!! امّا یا د نگرفته ام خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم تو نگران نباش من هیچ گاه فراموش کردنت را یاد نخواهم گرفت من هر روز و همیشه به فکر توأم جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 12:50 :: نويسنده : ستایش
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : ستایش
موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |